جز تو

 

من دوباره اینجام 

سر نقطه ی اولم..شایدم ایندفعه خیلی عقبتر.... 

الان که دارم مینویسم اشکام نمیذارین درست مانیتور رو ببینم.......به اندازه ی تمام روزای زندگیم از خودم .از دنیا.از ادما بدم میاد......... 

خدایا منو ببخش....یه زمانی دوسم داشتی....می فهمیدمت...درکم میکردییییی......خدا زندگیم سیاه شده.... 

من عرضه نداشتم...من لیاقت نداشتم....خدا من نمیدونم ولی شاید همین زندگیمم از سرم زیاد بوددددد.......خدایا ...واسه دفعه اخر صدامو بشنو...نمی دونم چی میشه....ولی خدا اخه من که که...جز تو کسی رو ندارم.......

نظرات 2 + ارسال نظر
یک دوست شنبه 3 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 20:40

با خوندن مطلبت ده سال به عقب برگشتم اون سال من هم وضعی مشابه شما داشتم ما نامزد بودیم که اون گذاشت ورفت ومن ماندم ...خودت میتونی حدس بزنی وای که چه حالی بودم یادم ماه رمضان بود من ۴۰روز روزه گرفتم وهیچ روزی نتونستم افطار کنم ..سال بعد دانشگاه قبول شدم وحالا با همسرم که پزشک است وپسرم اوقات خوشی را سپری می کنیم من اون موقع به وجود خدا شک داشتم اما نمی دونستم که خدا بهترینها را برایم می خواهد ومن ارزش خودم را نمی دونستم خدایا متشکرم که دلم شکست اما بدبخت نشدم . تو هم به خدا اعتماد کن وبا تمامه سختیهاش بساز تو لایق بهترینها هستی

فیروزه سه‌شنبه 6 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 19:47

قربونت برم دوست گلم
واقعا درکت میکنم...و مهمتر از همه اینکه خوشحالم که روزای بدت تموم شد.امیدوارم که همیشه با خونواده ی گلت شاد و سر حال خوش باشین.خوشحال میشم به ما هم سر بزنی عزیزم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد