انتهای قصه
انتهای قصه

انتهای قصه

برای روح الله داداشی

این شعرو خودم گفتم!!!!(من شاعر نیستم)


تقدیم به روح بزرگ پهلوان خاک سرزمینم روح الله داداشی


یک ذهن مخروبه

دست هایی که از فرط نیاز

اسمان را میشکافند

و لبخندهاب بی مهابای تو

تکرار میشود غم های هرروزه

....

زخم ها میجوشند

میشکافند

خون

پرده ی پنجره های اتاق میشود

خون سرخ

کف پوش اتاق است

اه صدا خاموش میشود

خونی در زخم ها نمیماند...


تقدیم به گلوی پار ه ی تو

که قربانی خمهای هر روزه شد

نظرات 1 + ارسال نظر
پرتو سه‌شنبه 18 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 06:15 http://par2.blogsky.com/

خدابیامرزه داداشی رو

*
شعرت رو دوس داشتم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد