انتهای قصه
انتهای قصه

انتهای قصه

فاتحه ای برای درگذشتگان

من ارچه حافظ شهرم.. 

جویی نمیارزم 

مگر تو از کرم خویش یار من باشی 

مگه اینکه تو یادم بیاری 

تنها واقعیت زندگی من همینه که  

واقعیت های دیگه هم باید بر اساس اون شکل بگیره 

به من نگاه کن 

بیشتر 

عاشقانه تر 

نزدیکتر 

من هر انچه دارم تویی 

وجودت برام مقدسه 

و تو مرا کفایت میکنی 

.... 

خدا رو شکر که ماموریتم رو به بهترین شکل ممکن انجام دادم 

امیدوارم راضی باشی

اااا

ا ی بابا 

سحر نمیتونم بیدار شما  

بذار ما انتخاب واحد کنیم بریم 

اخه من به کی بگم 

من باید برم دست شوییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی!

زندگی

ان الله لا یغیر ما بقوم حتی یغیرو ما بانفسهم 

شب ها و روزهای خوبی دارم 

شب ها و روزهای خوبی خواهم داشت 

...