انتهای قصه
انتهای قصه

انتهای قصه

من و تو و مامانم

تو همین جایی 

همین نزدیکی ها.. 

گاهی وقتا یادم میره نگات کنم 

اما خوب میدونم 

چشمای تو همیشه هوای چشمامو داره 

.............. 

تقدیم به مادرم 

همدم همه ی لحظه های خوب و بد زنگیم 

وجودی که همه ی وجودشو گذاشت برای من و خواهر و برادرم 

دوستت دارم وحتی یه لحظه هم دوریتو تحمل نمیکنم 

هرچی که دارم خوب میدونم که نتیجه ی دعاهای تو بوده 

امیدوارم همیشه ی همیشه سایت بالای سرمون باشه و سالم باشی و دلت شاد 

دوستت دارم و امسال میخام برای تولدت جبران کنم

روز-مرگی

منتظرم دوباره کلاسام شروع بشه 

برم سر کار  

از همه ی این فکرا خلاص شم و 

دوباره حرص بخورم! 

معلوم شد من ادم تو خونه موندن نیستم 

معلوم شد که میشده بشه ولی بازم من به پای اشتباه یکی دیگه سوختم 

امروز صبح وقتی حرفاشو شنیدم با خودم گفتم دیگه از این واضح تر ؟!! چرا نمیخوای قبول کنی که اون واقعا داره اینطوری فکر میکنه؟! 

دلیل خاصی نداره از بچگی باقی مونده. 

انگار تو زندگی من واسه ی یه سر سوزن تغییر باید خون داد......