انتهای قصه
انتهای قصه

انتهای قصه

خداااااااااا

چه نوستالژیک شدم امروز 

بعضی وقتها از اینکه همینجوری راکد میمونی تو زندگیت به مرز جنون میرسی.. 

مثل همین انتظار لعنتی و چه سخته تحملش واسه ادم عجولی مثه من 

شکنجست.. 

این سه روز که تو خونه بودم داغون شدم نمیدونم واسه عید چه جوری تحمل کنم... ۲۰ واحد درسو گذاشتم واسه عید و من چه خوش باورم که بعد این همه سال که خودمو دیدم بازم باورم میشه...اره حتما درس میخونی..

دلم اروم نداره  .. 

امسال بازم ذوب اهن قهرمان لیگ شد 

گفتم بده بعد این همه وقت لاو ترک.ندن و تریپ معرفت برداشتن بهش تبریک نگم..گفتم راحت شدی حالا یه نفس راحت بکش... 

بعضی وقتا به خدا میگم چقدر ادمای دیگه بودن که دلشون میخواسته بیان رو این زمینت و نیوردیشون و منو اوردی.. من هیچ کار بزرگی نکردم تو زندگیم.. و چقدر بدم میاد از اینکه حس  بی مصرف بودن داشته باشم... 

حس گیر کردن.. 

ااا بر ندار گوشیتو  

بذار بخونه... 

مرو ای دوست 

مرو ای دوست 

بنشین با منو دل.... 

نرو  

جان من نرو 

دستامو بگیر خدا 

خدا 

خداااا 

یه روز ارزو میکردم برم تو یه بیابون اونقدر اسمتو فریاد بزنم که همه دل و جیگرم از تو حلقم بیاد بیرون.. 

الان دیدم دیگه اون حسم ندارم..یعنی اصن دیگه تو این بدن نایی نمونده.. 

اگه منتظری که من یه کاری بکنم واسه این جهنمی که واسه خودم ساختم 

منتظرم نباش 

من این وجود کوفتی و چغرمو خوب شناختم 

منم یکیم مثه بابام 

() 

گاو خونی رو میدیدم 

رادان میگفت ارزوی من این بوده که بابام بمیره.. 

اونقدر که باورش شده بود باباش مرده 

ولی نمرده بود 

اما من که ارزو ندارم بابام بمیره 

اصن ارزوی من مرگ نیست 

چه غلطی الانم کردم که بعد مرگم بکنم 

مگه توی دختری مثه من مفهوم مرگ هم پیدا میشه؟ 

نه خدا 

قضیه این نیست 

منو ببخشم...

زهرمار

خدا سلام 

چطوری  

حال میکنی منو میبینی نه؟  

وای فک کنم دارم دیوونه میشمممممممممممممممممممممممممم 

بگیر منووووووووووووووووووووووووو 

اه ه ه ه  

کی راحت میشم.......... 

بسم نیستتتتتتت؟ 

جوابمو میخوام  

اینقدر میگم تا جوابمو بدی 

صبر من مثل تو نیست 

خودتو با من مقایسه نکن..  

به هر چی واست عزیزه قسمت میدم منو از این وضعیت زهرماری در بیاری.....