فرسایش...

میخوای به من چی بگی 

تو اون دلت چیه که نگاه های گنگ من توان ندارن سر از این غول بی شاخ و دم که نمیخواد تن لشش رو از زندگی من برداره  در بیارم؟

چرا اخه؟ 

چرا  

تو این وجود چیه؟  

کجای کارم میلنگه؟ 

صاف نشستی  

نگات که میکنم بر میگردی زل میزنی تو چشام 

همین؟ 

چیکار کنم؟ 

قسمت بدم بهم میگی 

من نمیدونم 

به قران نمیدونم 

اینقد این تن بدبختمو زجر دادم که اونم از دستم شاکیه 

چیکار کنم دلت رضا بده 

چیکار کنم بفهمی این حال داغونم کرده 

اگه کورم 

اگه کرم 

تو چشمامو باز کن 

کمکم کن 

التماست میکنم 

من واسه تو همه کار میکنم 

میشینم جلوت اینقد زار میزنم تا کور شم 

تا وقتی که رضایت بدی 

از وقتی اومدی شدی همه چیز زندگیم 

گفتم تا هرجا بشه میرم 

اول و اخرش تویی 

تو... 

بعد این همه وقت 

بعد این همه ماجرا 

نمیخوام گریه کنم...

ن ا ب و د ی

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

معتاد!

خدایا 

ازت میخوام همینجا 

همین لحظه کمکم کنی  

که بتونم خودمو تغییر بدم 

قبلا ازت میخواستم که منو تغییر بدی 

ولی فهمیدم که این کار خودمه 

ممول میگفت شاید این چند وقت که اینطوری شدی  

به خاطر همینه 

برا اینه که میخواد راهو بهت نشون بده 

میدونم که هوامو داری 

میدونم که تو خوبی 

بهم عرضشو بده 

کمکم کن خودمو پیدا کنم.. 

الهی و ربی 

من لی غیرک....