Heroism

Sometimes 

i thought there should be sth in life that makes you go for it 

i went for it  

i tried to find it 

but you were telling me this is not the way 

while my ears were occupied  

with sth that i can not give it a name 

i do not need to say 

that you know 

i could not realize your language 

but this is not all 

suffering 

was there 

suffering is here 

still 

pressing me to the ground 

i do not know how much 

is the price  

that i should pay for  

all you wanted me to learn 

 but i did not 

 

What do you call it 

i cannot help wondering how it is possible 

what is most playful about it 

 

 

 

 

 

جوابیه

خدای من تنهاست..........


هر وقت که پا کج گذاشتیم و یه بلایی سرخودمون اوردیم و کسی رو پیدا نکردیم که بندازیم گردنش

همیشه بودی که گردن بگیری گناه نکرده رو

چرا که ادما همیشه مدعیای دروغکیند...

ادعاهای پوچ ..بیخود ..الکی...

ادما روی سر بی ستونشون الکی معطلند..یه تلنگر کوچیک ..یه فوت تو..همه ی این سرو صداهارو خاموش میکنه..


سر هارو انداختیم پائین..توی هزارتوهایی که با دست های خودمون ساختیم  و گیج مرگی هایی که هیچ وقت نتونستیم بشناسیم و فقط پشت گوش انداختیم از عجز درک محدودمون.. گم شدیم


همون کاری که با تو کردیم...وقتی نفهمیدیمت ..

وقتی کور بودیم و گفتیم خدایی نیست


وقتی یک دهم  صبر تو را نداشتیم همان صبر تو وقتی که ما را در حین گناه میدیدی

.

و تو را انکار کردیم

گم شدیم توی ما ها و منها..

..

. تو چه بزرگی که همه ی اینها رو با گوشه ی چشم نازک کردنی فنا میکنی ..

تو میمانی..


.........

این چند روز که دوباره پر شدم از فکرهای ناخوداگاه ناارامم

سعی کردم به جواب برسم

برای بار هزارم

امیدم به کسی جز تو نیست که پرسشهایم را پاسخ بدهد


خدایا طبع ماها ناشکریه

بی چشم و روئیه

خیانته

من چشم هایی رو دیدم که که برای گناه له له میزدند..چشم از طعمه شان بر نمیداشتند..نگاه نکبت

من از صورت هایی وحشت کردم که غفلت سیاهشان کرده بود..


من و تو یی که هیچ جای این دنیا نیستیم

من و توئئ که لجن در برابر سیاهی گناهمان سفید است

اگر از خودمان فرار نکینم

اگر روئی که از تو بر گرداندیم را به او برنگردانیم....


ولا تکونو کا الذین نسوا الله فانساهم انفسهم....






فاتحه ای برای درگذشتگان

من ارچه حافظ شهرم.. 

جویی نمیارزم 

مگر تو از کرم خویش یار من باشی 

مگه اینکه تو یادم بیاری 

تنها واقعیت زندگی من همینه که  

واقعیت های دیگه هم باید بر اساس اون شکل بگیره 

به من نگاه کن 

بیشتر 

عاشقانه تر 

نزدیکتر 

من هر انچه دارم تویی 

وجودت برام مقدسه 

و تو مرا کفایت میکنی 

.... 

خدا رو شکر که ماموریتم رو به بهترین شکل ممکن انجام دادم 

امیدوارم راضی باشی