بزرگتر از همه

من سردم تو سردی دل نیمه جونه

میسوزه میسازه دربو داغونه

میلرزه حتی با چیک چیک اشکام

مثل گنجشکی که زیر بارونه

لبهامون لبخند عشقو کم داره

دلگیرن روزامون لحظه غمباره

دستاتو نذرم کن

خیلی محتاجم

پائیزم میریزم .........


من ابرم تو بارون

این لحظه نابه

این لحظه مخصوص ماه و مهتابه

بیدارم یا این که میبینم خوابه

کی نیلوفر سهم قلب مردابه

اینجا قلب ادمها بی فانوسه

رویاشون رویا نیست عین کابوسه

اینجا چشمامون تو گریه میپوسه

من جایی میخوام با تو قد بوسه.....



خدایا من به اعجاز بارونت ایمان دارم

منتظر اون لحظه ایم که از بین همه ی این کثافتی که ادما بهش اسم عشقو وزندگی و دنیا دادن 

از بین همه ی دروغایی که زنگیمونو سیاه کرده نور حقیقت تو چشمای کورمونو باز کنه شاید که حسرت بخوریم به همه ی لحظه هایی که همین الان داریم نابودشون میکنیم

خدایا میدونم که صبرت خیلی زیاده ولی میترسم از اون لحظه ایی که بخوای به ما خشم بگیری....

save us for good....




نظرات 2 + ارسال نظر
مهدی سه‌شنبه 7 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 11:23 http://www.loveone.blogsky.com

سلام دوست عزیز

من از وبلاگ شما دیدن کردم باحاله به خاطر همین وبلاگتون رو لینک کردم
در ضمن شما هم یه سری به وبلاگ من بزن اگر خوشت اومد من ولینک کن باتشکر


www.loveone.blogsky.com

علیکم السلام!!
مرسی
چشم

بهی (دختر خوانده خدا) سه‌شنبه 7 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 18:58 http://khoda1.blogfa.com/

خدایی که من میشناسم هرگز خشم بر کسی نمیگیره حتی بر بدترین بندگانش

یه جایی هم هشدار میده بترسید از اون روز موعود
پس هست
نه؟!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد