اخرش همین سرماهه که حسش نمیکردم چنان خودی بهم نشون داد که پدرم دیشب تا حالا دراومده..
یه ساعت دیگه باید برم سر کلاس
خدایا من با این حالم چه جوری برم اخه
تنها دلخوشیم اینه که کلاس تموم میشه و تا دو ماه دیگه هم نمیرم سر کار و چشمم به قیافه شاگرد ها ! نمیافته...
:((بیست و خورده ای ساعته که هیچی نتونستم بخورم)
فک کنم روحمون باهم در ارتباطه...
D:
هی دلم میخواد فحش بدم به روحتا!
بهتری!!؟!؟!
far better!