الزام

ان الله لا یغیرو ما بقوم حتی یغیرو ما به انفسهم.. 

وای صب که چشمامو تو اینه دیدم ترسیدم! 

چه پفی کردن 

چقدر خمار شدن!! 

همه چی با هم قاطی شده 

امتحان 

مریضی 

تی سی ای 

گاهی اشک 

خنده 

درد 

و.. 

یه لب خاموش! 

دیشب  حرفامو زدم 

با اینکه تصمیم گرفتم دیگه این موضوعو فراموش کنم  

ولی از اون مواقعی بود که کم تو زندگی من پیش میاد 

که حق بدم به خودم که کسی رو سرزنش کنم! 

من اذیتت نکردم 

بی احترامی نکردم 

شاید صدام بالا رفت 

ولی ... 

بهت گفتم که بدونی  

نه به خاطر اینکه بخوای کاری واسم بکنی 

تا توجیهت کنم من این وسط بوق نبودم 

یه ادم  

یه زندگی 

یه دنیا ارزو!! 

بار اخر بود 

نمیخوام باهات بجنگم 

نمیخوام این حرفارو تکرار کنم 

 ......

 ......

من تنها نیستم 

دیگه مثه اون موقعها ته دلم یه دفعه ای خالی نمیشه و نمی لرزم... 

 

سرمو بالا میگرم 

تکیه میدم به شونه های پهن مردونه ی قوی و سترگت 

همین ارومم میکنه 

همه ی وجودم  

همه ی خنده هام که خودت میدونی.. 

همه ی عاشقانه هام مال توئه 

اروم اروم پیدات کردم 

مثه بقیه یهو نیومدی که زودم بری... 

حتی حالا 

بین همه ی این اتفاق های توی هم 

داغ داغم 

دوستت دارم 

خدا

نظرات 2 + ارسال نظر
خاطرات یک آتشنشان پنج‌شنبه 27 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 19:10 http://firemanney.blogsky.com/

سلام
جالبه قشنگ نوشتینا

سلام
دیگه هرچی تو دلم بود نوشتم دیگه...!!:))

خاطرات یک آتشنشان یکشنبه 30 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 22:39 http://firemanney.blogsky.com/

خوب نوشتین

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد